از همان زمانی که واردِ کاخ سعدآباد میشوید، همه چیز شما را به آرامش دعوت میکند. درختان سربه فلک کشیده که هر نسیمی که از میانشان میوزد را پُر از اکسیژن میکنند و شما هم به راحتی میتوانید نفسهای عمیق بکشید.
اینجا خبری از گرمای سوزانِ امرداد نیست. خبری از دودِ اگزوز ماشینها و گرمایی که از موتورشان به اطراف پراکنده میشود، نیست. اینجا دورتادورت درخت است؛ آن هم درختانی به عمر بیش از 100 سال. سقف هم آسمان است. چراغ هم نورِ ماهِ کامل شده است.
صحنه اما نه یک پرده، یا یک مانیتور، که تمامِ دیوارِ کاخِ ملت است. «کاخ ملت» محل اجرای کنسرت-نمایش «سی» با محوریتِ شاهنامه فردوسی است. «ملت» هم که شامل حدود 4 هزار نفر هستند، آمدهاند تا بخشهایی از داستانِ عشقِ «رودابه و زال» را ببینند. داستانی که در ادامه به رستم هم میرسد. «سهراب» و «اسفندیار» هم در نمایش هستند.
اگر گمان میکنید که دیالوگها و یا اشعار این کنسرت-نمایش، جملگی از سرودههای ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه است، سخت در اشتباهید. اینجا برای بازیگران دیالوگ نوشته شده و هر کدام نقش خود را با دیالوگهایی به غیر از اشعار فردوسی بازی میکنند. داستان اما براساس شاهنامه است.
تمامِ دیوار «کاخ ملت» زمینهای است برای نمایش تصاویری که در قالب ویدیومپینگ تهیه شدهاند. تصاویری که از همان ابتدا مخاطب را میخکوب میکنند. اصلا این تصاویر است که برای ما مخاطبانِ «سی» تازگی داشت.
همه چیز با «رودابه و زال» آغاز شد. بهرام رادان نقش «زال» را دارد و سحر قریشی هم «رودابه» است. «کاخ ملت» هم همان کاخِ «رودابه» است که «زال» با دشواری به آنجا رسیده و باید در زلفِ پیچ در پیچِ رودابه بیاویزد و خود را به بالای کاخ برساند.
هر بخش که نمایشش به پایان میرسد، موسیقی آغاز میشود. در واقع کلام که پایان مییابد، موسیقی براساس همان حس و حال آغاز میشود.
سهراب پورناظری که آهنگساز پروژهی «سی» است، در این اجرا نقش دوست و همراهِ «زال» را دارد. دوستی که همواره با «زال» است و با سازش(تنبور) از درازنای خونفشانی میگوید که پیشِ روی «زال» است و از درشتناک دیولاخی مینوازد که در انتظار فرزندشان «رستم» است.
«آغاز» با شعری از اهورا ایمان اجرا شد.
آنگاه که «زال» بر در قلعهی رودابه میرسد و «رودابه» گیسو میانداز تا «زال» بر گیسو خود را بیاویزد و به بالای قلعه برود؛ هنگام اجرای «با من صنا» است.
همایون شجریان که این قطعه را نخستین بار برای تیتراژ فیلم «آرایش غلیظ» خوانده، در اجرای زندهی آن هم تمام تکنیکهای آوازیِ این قطعه را اجرا کرد تا همه انگشت به دهان شوند.
زال که از گیسوی رودابه آویزان شد، هنگامهی اجرای «دل به دل» رسید. این قطعه از ساختههای تهمورس پورناظری است.
آنگاه که زال خود را به گیسوی رودابه آویخته، خوابش میگیرد و یک پری به خوابش می آید تا زال را از رفتن به نزد رودابه منصرف کند. این پری نماد همان بدی و زشتی است.
در این هنگام «آهای خبردار» اجرا شد. آهنگی که شعرش از حسین منزوی است و از بدعهدیهای روزگار میگوید. این قطعه هم نخستین بار برای فیلم «رگ خواب» اجرا و ساخته شده است.
در اجرای «آهای خبردار» فُرم قرار گرفتن همایون شجریان و سهراب در نوع خود جالب بود. سهراب به نزدیکترین نقطهی صحنه به تماشاگران آمد و همایون هم چندین متر آنطرفتر شروع به خواندن کرد.
ماجرا تا آنجا پیش آمد که «رستم» هم به داستان وارد شد. گویی رودابه و زال آینده را میبینند و رستم را در آستانهی مبارزه با سهراب درمییابند. میان رودابه و زال نزاغ درمیگیرد که رستم، سهراب را بکشد، یا سهراب رستم را…
زال میگوید، اگر سهراب، رستم را بکشد، پدرکشی در میانِ ایرانیان رسم میشود. از آن سو اگر رستم، سهراب را بکشد، پسرکُشی رسم میشود. رودابه و زال سردگمند که نوهشان، پسرشان را بکشد یا پسرشان، نوه شان را…
رودابه اما از هر دو حالت بیزار است چون در هر دوی آنها کُشتن هست.
همین چالش در میان رودابه و زال در هنگام جنگِ رستم و اسفندیار هم به وجود میآید.
رودابه می پرسد از زال که اسفندیار، رستم را بکشد یا رستم، اسفندیار را… اسفندیار هم نمادی از جوانمردی و آزادگی است.
به هر روی در هر دو مورد، هم سهراب و هم اسفندیار، هر کدام یک شب به رستم امان میدهند و او در هر دو شب سراغ سیمرغ میرود و از او چاره میجوید.
رستم در رویارویی با سهراب و اسفندیار از هر دوی آنان میخواهد که دست از جنگیدن بردارند که این جنگ بیراههی مطلق است. رستم فریاد میزند که هزاران راه هست پیش از جنگیدن…
رستم میداند که اگر به بند کشیده و کشته شود رویای آزادی میمیرد و خاک سرزمین خونین میشود. پس میبندد چشمانش را و میپیچد در خودش. خنجری به قلب سهراب و تیری به چشم اسفندیار…
رستم آنگاه است که میگوید قلبم از تپش افتاده و چشمانم نمیبیند. زخمهایی کاری زدهام بر سهراب و اسفندیار…
رستم به سیمرغ پناه میبرد از درد و از رنج و از کابوس…
تنها اثری که در کنسرت-نمایش «سی» با شعر فردوسی اجرا شد، «مرگ اسفندیار» نام داشت. دو قطعه هم با شعر مولانا اجرا شد.
«ایران» هم آخرین قطعهای بود که با شعر پوریا سوری 4 هزار تنِ حاضر در کاخ سعدآباد را دعوت به ایستادن کرد تا جملگی با هم بخوانند «ظلم ظالم جور صیاد – آشیانم داده بر باد – ای خدا ای فلک ای طبیعت – شام تاریک ما را سحر کن»
آخرین توصیه:
رسیدن به کاخ سعدآباد آن هم در ساعت 21:45 کار دشواری است. اندیشهی پیدا کردنِ جای پارک شما را اندکی آزار خواهد داد، البته اگر دیر رسیدید و جای پارک هم گیرتان نیامد، حتما تا دمِ درِ ورودی زعفرانیه با ماشینتان بروید، چون ممکن است مسئولان کاخ اجازهی پارک کردن ماشینتان در یکی از خیابانهای پُر از اکسیژنِ کاخ را بدهند. البته در اِزایش 5 هزار تومان از شما میگیرند.