دوستان و عزیزانم، این شبها در خدمت شما نازنینان، از برکت وجود پرمهرتانعجیبترین و بهترین اتفاقات زندگی را تجربه میکنم.
از دورانی که در کنار شکوه بی تکرار پدر بر صحنه، با جادوی آوازش مست و مبهوت میشدم تا امروز که همچنان وقتی بر صحنه هستم زیر سایه او هستم، هرتشویقی که سهم من کردید و میکنید را تقدیم او میکنم که تنها قطرهای هستم پیش دریای هنرش.
یک شب دیگر کنسرت نمایش سی، سی اجرایش کامل میشود و به پایان میرسد، و دلتنگیهای من برای عادت دیدار و نفس شما سروران، و هنرمندان و عوامل یک دل سی فرا میرسد. در شبهایی که گذشت، آشنایان زیادی تلاش کردند برای کنسل شدن و دوستان زیادی باآگاهی از زحمات کشیده شده و دانستن قدر شور و شوق مردم، تمام قد ایستادند تا سی راهش را ادامه دهد و میزبان شما دوستدارن هنر و فرهنگ باشد، همچنین در ساعات اجرا، عزیزان مجموعه پلیس در نظم بخشیدن به ترافیک و عبور و مرور شهر از دل و جان مایه گذاشتند تا بیهیچ چشم داشت و منتی یار و یاورمان باشند، و همسایگان محترم که با صبر و بزرگواری تحمل کردند صدا و شلوغی راه تا منزلشان را، که اگر لطف همگی نبود ادامه کار ممکن نبود.
نمیدانم معشوق برایمان چه بخواهد، تمام سعیمان را خواهیم کرد تا در چند ماه آینده با تکرار سی در مکان دیگری درخدمتتان باشیم. و اما این پسر که در عکس میبینید، یکی از باعشقترین و با غیرتترین جوانان شهرمان است، من آخرین بار ایشان را در کنسرت برج میلاد خود دیده بودم و حالا چندین بار است که در این اجراها میبینم، چون به قول خودش از علاقه مندان من است و رفیق من. شغلش این است که گاهی در پمپ بنزین ولنجک و گاه در دیگر نقاط شهر تهران کفش واکس میزند و واکس میفروشد. دیشب خواست تا با خودم برسانمش به میدان تجریش و هم کلام شویم، کنجکاوش شدم و همراه شدیم، در پیچ و خمسؤالات فهمیدم مغرورتر از آن است که چیزی بخواهد جز یک چیز، که دوستانش باور کنند او رفیق من است و تنها همین. به پاس یک لحظه شاد شدن غمی که در عمق وجودش از من پنهان میکرد و به پاس آن جمله که گفت مگر من مرده باشم که بگذارم مادرم و خواهرم کار کنند این عکس با او را انتخاب کردم، که دوستی با من افتخار نیست. همیشه شاد باشید و همیشه سلامت در کنار عزیزانتان