علی نجفی| کنسرت سی یا بهتر بگوییم پروژه سی که این روزها در کاخ سعدآباد میزبان مخاطبین و دوستداران موسیقی و تئاتر می‌باشد، یک مسیری جدیدی را در موسیقی و تئاتر بوجود آورده است. سهراب پورناظری به همراه همایون شجریان دست به کار بزرگی زده‌اند که شاید در دهه‌های بعدی ارزش این اقدامشان بیشتر هویدا شود. جسارت و بی پروایی سهراب و همایون در این مقطع زمانی مسیری جدیدی را در هنر بوجود آورده است که نه تنها هنرمندان بسیاری را دنباله رو خود می‌کنند بلکه ذائقه مخاطب را تغییر داده است، به گونه‌ای باید گفت این دو هنرمند کاری کرده‌اند کارستان.

شاید بعدها بگویند اپرای به سبک ایرانی مردادماه نود و شش به همت سهراب پورناظری و همایون شجریان در کاخ سعدآباد نهادینه شد. کنسرت- نمایشی که بیش از صد هزار نفر که بخش عمده‌ای مخاطب عادی موسیقی و تئاتر هستند را به کاخ سعدآباد می‌کشاند و با تماشای این اثر دنیای جدیدی را در موسیقی و تئاتر پیدا خواهند کرد. حال خوب مخاطبین بعد از اجرای این اپرای ایرانی گواه بر متفاوت و استاندارد و البته جذاب بودن این اثر است. چقدر سوژه در تاریخ و ادبیات حماسی ایران داریم که جای کار دارد و تاکنون به هر دلیلی به آن توجه نشده است و مطمئنا بعد از این بیش ازپیش خبرها و آثاری اینچنین را شاهد خواهیم بود. هرچند نقدهایی هم به موسیقی این کار می‌توان داشت و استفاده کم از اشعار شاهنامه و تکرار آثار گذشته که سعی شده بود با اجرای نمایشی همخوانی داشته باشد (ولی کاملا هم مرتبط نبود) از نقاط ضعف کار برشمرده می‌شود. به هر رو به عنوان اولین تجربه و شروع مسیر جدید در هنر کشور پروژه سی کار بزرگ و ارزشمند محسوب می‌شود. از لحاظ نمایشی هم این اثر یک اثر فاخر است. نغمه ثمینی روایت متفاوتی از شاهنامه را نگاشته است. رفت و آمدهای مکرر بین بخش‌های نمایشی و اجرای موسیقی نیز در حالی شکل گرفت که سعی شده بود قطعات موسیقیِ از پیش ساخته شده، براساس حس و حال صحنه‌های نمایشی انتخاب شده و در کنار آنها اجرا شود. اما بازی خوب صابر ابر در نقش منجم و انتقال احساسش به مخاطب از همان ابتدای کار تماشاگر را میخکوب صندلی می‎کند. از بازی متفاوت بهرام رادان در نقش زال هم نباید ساده گذشت که به عنوان اولین تجربه تئاتری‌اش محسوب می‌شود. مونولوگ‌هایی که بار نمایش را به دوش می‌کشد و صدای رسا و البته ژستش با موسیقی در همه حالات بدنش نیز از نکات قوت بازی رادان در این نمایش است. اما اوج بازی و صدا را دلنیا آرام در نقش مادر زال برای مخاطب به ارمغان می‌آورد و حس اپرایی که در ایران به دلیل شرایط کمتر شاهدش بودیم. از حرکات موزون سحر دولتشاهی در نقش رودابه نیز نباید ساده گذشت که چگونه ایرانیزه شده بود و با موسیقی مخاطب را به سمت خود می‌کشاند. در تمام مدت نمایش کاملا مشخص بود که صدای بازیگران حتی در دیالوگ‌ها و مونولگ‌هایشان به موسیقی هماهنگ شده است و هیچ صدای فالشی به گوش نمی‌رسید. در ادامه گفتگویی با مهدی پاکدل که در این نمایش نقش رستم را بازی کرده است داریم و سپس گزارش از این اجرا را خواهید خواند.

رستم جدیدی را به تصویر کشیدیم

مهدی پاکدل با بازی در این نقش تمام ذهنیت مخاطب را نسبت به تصوری که از رستم دارد را تغییر می‌دهد و نکته قابل تامل موفقیت وی در این نقش است که کاملا تماشاگر را راضی و وجه‌های دیگری از شخصیت رستم را برای مخاطب تداعی می‌کند. مهدی پاکدل در خصوص همکاری‌اش با این پروژه و نقش رستم می‌گوید: فروردین ماه نودوشش بود برای همکاری در کلیپ ابر می‌بارد آقای شجریان و پورناظری قرار شده که بنده بازی کنم، همان زمان سهراب پورناظری درباره این ایده و پروژه که می‌خواهند از شاهنامه اقتباسی داشته باشند با من صحبت کردند و پیشنهاد همکاری به بنده دادند که من نیز با کمال میل پذیرفتم. وقتی جناب دشتی به عنوان کارگردان و خانم ثمینی به عنوان نویسنده مطرح شدند با توجه به آشنایی ودوستی گذشته‌مان رسما همکاری من با این کار آغاز شد. آنجا من متوجه شدم که برای نقش رستم انتخاب شده‌ام. برای خودم نیز این انتخاب بسیار جالب بود. من هیچگاه فکر نمی‌کردم در زندگی هنری‌ام نقش رستم را بازی کنم. من نیز مانند بقیه مردم تصورم از رستم یک مرد قوی هیکل و درشت بود. اما به خاطر نگرشی که کارگردان و نویسنده به رستم در این نمایش داشتند و می‌خواستند فارغ از جنگ آوری و دلیری زوایای دیگری از رستم مثل وجه شاعرانه را به تصویر بکشند. این موضوع برای من نیز چالش بسیار بزرگ و جالبی بود و پذیرفتم. پاکدل به رضایتش از نقش و این نمایش نیز اشاره می‌کند و می‌گوید: به دلیل تصویری که اکثر مردم از رستم دارند کار من بسیار سخت بود. من این تصویر را به کمک بقیه گروه باید خراب می‌کردم و یک تصویر جدید از رستم را می‌ساختم که جوان متولد دهه هشتاد نیز بتواند با این نقش ارتباط برقرار کند که خوشبختانه در این شب‌های اجرا مخاطبان ارتباط خوبی با این نقش برقرار کرده‌اند. بازیگر نقش رستم درباره موسیقی کار و صدای شجریان نیز معتقد است: صدای همایون شجریان مانند یک معجزه است و هیچ ما به ازایی نمی‌توانم برای صدای همایون پیدا کنم. هر شب من دعا می‌کنم که همایون شجریان همیشه سلامت باشد و برای ملت ایران بخواند. شوق و حسی که در مدعوین با صدای همایون ایجاد می‌شود ناب و درجه یک است و قابل توصیف نیست. در خصوص موسیقی پروژه باید بگویم به هیچ عنوان آثار موسیقایی را کلاژ نکردیم و از روز اول خانم ثمینی وقتی نمایش را نگارش می‌کرد به موسیقی اثر نیز همزمان فکر کردند و اینکه چه ترک‌هایی از گذشته باید استفاده شود و چه بخش‌هایی باید موسیقی جدیداستفاده شود. به خاطر همین است تمام بخش‌های موسیقی با نمایش همگون و روی کار نشسته است. پاکدل درباره استفاده بیشتر از اشعار شاهنامه در موسیقی نیز گفت: نکته‌ای که سهراب پورناظری و دیگر نوازندگان به آن اشاره می‌کنند این است که موسیقی گذاشتن روی اشعار شاهنامه بسیار کار سخت و دشواری است. اما یک ترکی هم که از اشعار فردوسی در مورد اسفندیار و رستم استفاده می‌شود به نظرم یکی از بهترین قطعاتی است که در این کار اجرا شده است. مهدی پاکدل در خصوص ایرانیزه شده اثر و نامیدن اپری ایرانی به آن نیز می‌گوید: تیم حرفه‌ای موسیقی که در تمام لحظات نمایش کنار ما بودند و به همین دلیل روی تمام گفتارها و حرکات بازیگران کار شد به گونه‌ای که با موسیقی هماهنگ باشد و در تمام کار حالت موسیقایی اثر حفظ شد. شاید نکته‌ای که اشاره کردید جالب باشد و بتوان این اثر را یک اپرای ایرانی لقب داد. شکل جدیدی از اپرا که ایرانیزه شده است. بازیگر نقش رستم با توجه به اینکه در ادبیات و تاریخ کهن ایرانی سوژه‌های نابی وجود دارد و هنرمندان کمتر به آن‌ها پرداخته‌اند نیز می‌گوید: ایرانیان گنجی با عنوان ادبیات کهن و کلاسیک دارند که پر از لحظات دراماتیک است که می‌تواند به سوژه‌های نمایشی در مدیوم‌های مختلف تبدیل شود. اما انجام این کار بسیار سخت است و جسارت زیادی می‌خواهد که یک هنرمند شاهنامه کار کند به دلیل اینکه اگر خراب شود تنها اسم خودتان را خراب نکرده‌اید بلکه یک هویت ملی را خراب کرده‌اید و نمی‌شود با هر سواد اندکی بخواهیم روی شاهنامه کار کنیم. به نظر من خیلی کم در این حوزه کار شده است و این واقعا با توجه به این همه پتانسیل بالقوه حیف است. شما هر کاری هم بخواهید کنید منتقدانی هستند و ایرادهایی خواهند گرفت. به هر حال دیکته ننوشته غلط ندارد و باید از یک جا شروع کرد و با کار کردن بسیار خطاها کمتر خواهد شد. پاکدل به استقبال بی نظیر مخاطبین از این اثر اشاره می‌کند و می‌گوید: وقتی کاری مخاطبینش به این اندازه می‌رسد و رضایتش را جلب می‌کند قطعا در متر و معیار نگاه هنری و ذائقه مخاطب تاثیرگذار است. ممکن است در سال‌های آینده اگر کاری مشابه روی صحنه برود مخاطبین با این کار آن را بسنجند. نکته مهمی که در این کار وجود دارد تسلط کامل گروه بر این اثر بوده که می‌دانستیم قرار نیست نمایشی در سالن تئاتر برای مخاطب حرفه‌ای اجرا کنیم و هر شب چهار هزار مخاطب که اکثرشان هم مخاطب عادی هستند به دیدن این اثر می‌آیند. نگاه گروه به این اثر عمومی‌تر بوده و ما تمام سلایق و جوانب کار را مد نظر قرار دادیم و خوشبختانه با توجه به استقبالی که از نمایش شده است و برای ما نیز باورکردنش سخت است. تاثیرگذاری زیادی روی مخاطب داشتیم و شور و حس ایران دوستی که به مردم داده می‌شود برای تمام گروه بسیار لذت بخش است. این بازیگر سینما ، تئاتر و تلویزیون درباره بخشی از نمایش که هربار که اجرا می‌کند منقلبش می‌کند نیز می‌گوید: بازی در نقش رستم برایم حالی عجیبی داشت و شکست زمانی که در روایت بوجود می‌آید و نشان دادن رنج‌های رستم به پدر و مادرش برایم بسیار منقلب کننده است. از طرفی اجرا برای چهار هزار نفر و در محیط باز تجربه‌ای جدید برای تمام گروه بود و اتفاقات پیش بینی نشده نیز باعث ایجاد استرس‌های بسیاری می‌شود که همدلی مخاطبین و عشقی که در حین اجرا به ما می‌دهند تمام این دشواری‌ها برایمان شیرین است. مهدی پاکدل در آخر اشاره می‌کند: قبلا نیز گفته‌ام که ما ادعایی در اجرای اینچنین کاری برای اولین بار نداریم و قبلا نیز مشابه‌هایی خانم صابری یا آقای رحمانیان روی صحنه برده‌اند. اما در این پروژه یک تیم صدنفر کنار یکدیگر هستند و سعی شده چه از لحاظ تکنیکی و چه محیطی بهترین‌ها را بوجود بیاوریم. اما برای این مخاطب باز هم این کارها کم است. هنرمندان باید برای این مردم از گنجینه‌های تاریخی استفاده کنند و سالی چند کار مثل پروژه سی اجرا شود.

تک‌نوازی تنبور سهراب پورناظری آغازگر برنامه است و پس از آن آواز همایون شجریان با شعری از اهورا ایمان خبر از این می‌دهد که قصه زال و رودابه برای مخاطبان روایت خواهد شد. ضرب زورخانه آیین مشکاتیان نیز فضا را برای روایت یک داستان حماسی از شاهنامه فراهم می‌کند.

با خروج نوازندگان، صابر ابر در نقش منجمی پیر به صحنه می‌آید که خبر از وقایعی ناگوار می‌دهد و در همین زمان دیوار کاخ ملت به زمینه‌ای برای نمایش ویدیومپ‌هایی تبدیل می‌شود که نقش طراحی صحنه و فضاسازی کار را بر عهده دارند.

پس از آن نوبت به بهرام رادان می‌رسد که در نخستین تجربه تئاتری خود، با شکل و شمایلی متفاوت، زال را در حال سفری دشوار برای وصل رودابه نشان دهد. سهراب پورناظری نیز با تنبور خود، به عنوان ساززال‌ همیشه همراه اوست تا یار لحظات دشوارش باشد.

پس از مونولوگ‌های طولانی زال، بار دیگر پورناظری و شجریان به صحنه می‌آیند تا در کنار او قرار گرفته و آواز «من کجا، باران کجا» با شعری از پوریا سوری و پس از آن قطعه‌ای با نام «خوب شد» با شعری از اهورا ایمان را اجرا کنند.

سرانجام زال به کاخ رودابه می‌رسد و همزمان با نخستین دیدار آنها گروه موسیقی در اطراف صحنه مستقر می‌شوند تا قطعه «با من صنما» را اجرا کنند که با حرکات موزون رودابه همراه است. پس از گفتگوی عاشقانه زال و رودابه، تصنیف «دل به دل» اثر تهمورس پورناظری که در آلبوم «نه فرشته‌ام نه شیطان» شنیده شده بود اجرا شد. اما این فضای عاشقانه را حضور یک پری دیوسیرت بر هم می‌زند که خود را مادر زال معرفی کرده و قصد دارد او را از وصل رودابه باز دارد. دلنیا آرام، با گریمی عجیب و صدایی سوپرانو و اپرای ایفاگر نقشی است که تفاوت‌های بسیاری با سایر شخصیت‌ها دارد. او بار طنز نمایش را بر دوش می‌کشد و آواز کلاسیک را برای ایجاد فضایی متفاوت به کار می‌گیرد.

وقتی سرگردانی و حیرت زال از حرف‌های پری به اوج خود می‌رسد گروه موسیقی به صحنه می‌آید تا «آهای خبردار» را با شعری از حسین منزوی اجرا کنند. پس از تک‌گویی‌های منجم نوبت به روایت مرگ اسفندیار می‌رسد و اینجاست که تنها بخش برگرفته از شاهنامه، در این برنامه اجرا شده و اشعار فردوسی با آواز شجریان و همراهی گروه نوازندگان شنیده می‌شود.

اما روایت نغمه ثمینی از شاهنامه، در این بخش وارد فضایی سورئال می‌شود تا زال و رودابه پیش از به وجود آمدن رستم، در کابوس خود شاهد آینده‌ای دردناک باشند. مهدی پاکدل (رستم) ، بانیپال شومون (اسفندیار) و حسین صوفیان (سهراب) به صحنه می‌دوند و خبر از دو جنگ می‌دهند که در هر دوی آنها رستم باید دست به خون عزیزان خود آغشته کند. رستم از کشتن آنها ابا دارد و از پدر و مادرش یاری می‌جوید تا راهی پیش پای او بگذارند، اما زال و رودابه نیز از تغییر این تراژدی عاجز هستند.

نبرد رستم با اسفندیار و سهراب، و کشتن آنها رخ می‌دهد و «ابر می‌بارد» یکی دیگر از آثار پرطرفدار شجریان و پورناظری با شعری از امیرخسرو دهلوی اجرا می‌شود. پس از آن منجم از کارهایی می‌گوید که باید برای دنیا انجام دهد و امید دارد که «شاید دیگر جنگ نشود، شاید حال دنیا بهتر شود…». رستم، سرگشته و پریشان، از رویای آزادی می‌گوید، از عشق به وطن و از رنجی که می‌برد.

شجریان، پورناظری و دلنیا آرام به صحنه می‌آیند تا شعری از پوریا سوری را در مورد ایران اجرا کنند. در میانه قطعه همه بازیگران و نوازندگان به صحنه می‌آیند و هنگامی که بیت‌هایی آشنا از مرغ سحر در این ترانه خوانده می‌شود آنها نیز به همراه چهار هزار نفر حاضر در کاخ سعدآباد به همراهی خواننده می‌پردازند.

در آخر با اضافه کنیم اگر دلتان یک اثر فاخر می‌خواهد حتما کنسرت- نمایش سی را از دست ندهید.